آن سالها وضع مالی ما متوسط بود و حتی گاهی میشد آخر برج، دقیقا آن زمان هایی که برعکس همه بهانه گیر تر می شوند، بابا پول کم می آورد و با لبخندی به ما میفهماند که چند روز باید بیشتر صبر کنیم، بعد محکم هردویمان را در آغوش میگرفت و طعمِ آغوشش آن چنان خوب بود که باعث می شد صبرمان برای بهانه های کودکانه مان تا یک ماه دیگر تمدید شود! هرچند خودش یادش بود و چند روز بعد ذوق مرگمان می کرد، حالا یا من را یا آبجی زهرا را یا مادر را، مثلا یک روز بابا آمد خانه، برای ما دوتا، دو فنجان محبت ریخت و برای مادر یک فنجان عشق؛ النگویی را انداخت بر دستانِ ظریف ماد، نگاهش را خیره کرد به قاب عکس دسته جمعی که کنار گل مریم باغچه خانه نقلیمان انداخته بودیم و با صدای بم مردانه اش گفت: ((هر سه تاتون وجودِ منید؛ البته مادرِ خونه، وُجودتر.)) و خندید، و خندیدیم و صدای خنده مان تا دشت هایِ سبزِ گل نشانِ آن سویِ جهان پرواز کرد… من موجودِ استرسی ای هستم! یعنی کلا هرجایی هر وقتی حتی الآن که مشغول نوشتنم و شاید سال ها بعد کسی نگاهی بر نوشته ام بیندازد یک استرسِ ریز بر کرانه های روحم پیاده روی می کند. یادم می آید فردای آن روز قرار بود در مدرسه المپیاد ریاضی برگزار شود و از آنجایی که تنفر من نسبت به ریاضی به سالیان زیادی برمی گردد همان شب نشستم جای درس چند کتاب قصه را یک دور کامل خواندم و طبیعتا نتیجه آزمون چیزی شد که نباید می شد، چند روز که گذشت روز اعلام نتایج و اهدای جوایز رسید. پیشانی ام از عرقِ ترس خیس شده بود و نگاهِ نگرانِ دلم به دستِ هم کلاسی هایم بود که اکثرا رتبه خوبی آورده بوند و اسمشان توسط مدیر از بلندگو به گوش می رسید؛ در عین ناباوری میانِ غوغای افکارِ کودکانه ام، صدای اسمِ من هم به گوش همه رسید، صدایم زدند و یک نیم سکه را با لبخندی گذاشتند کف دستم! مثل همه برنده ها….آن روز انگار که تمام دنیا را در آغوش گرفته باشم مرا شاد نگه داشته بود تا اینکه شب موقع خواب، دیدم النگویی که پدر برای مادر خریده بود، «دیگر در دستش نیست.»
داستان کوتاه النگوی مادر – به قلم سید طه صداقت
8 دیدگاه روشن داستان کوتاه النگوی مادر
سید جان چقدر قشنگ بود…
قربان محبتت علی عزیز
آسید طاها کیف کردیم، خدا همه مادرا رو حفظ کنه، روح همه مادرای رفته از دنیاهم شاد کنه 🙂
یک دنیا سپاسگزارم از لطف و بزرگواریت محمد جان
خیلی قشنگ بود
از لطف شما و مطالعتون و زمانی که گذاشتید یک دنیا سپاسگزارم.
سلام و درود سید عزیز
مثل هر زمان دیگه ای که مطالب شما رو خوندم، اینبار هم ذوق و ظرافت نوشته هاتون به دل و روح نشست.??
به عنوان دنبال کننده، خواستم گلایه ای کنم ازتون بابت اینکه کم کار شدید، دیدم همینکه کیفیت رو فدای کمیّت نمیکنید برای ما قابل تحسین تره. ?
راهتون سبز و قدمتون استوار انشاا..
سلام و عرض ادب و احترام خدمت شریف شما، از محبت و لطفتون بی نهایت سپاسگزارم، امیدوارم به برکت دعای شما زمان مجددا پربرکت بشه و بتونم خدمت کنم و حال خوب رو تقدیم دوستان کنم.
بهترین ها همراه با سلامتی و خیر و برکت رو از خدای بزرگ برای شما طلب می کنم.